نجیب بود وقتی نگاهم کرد
جای پرستش داشت چشمش
تعبیر نگاهش خواستن بود
ومن دیوانه وار خواستم
قلیان عشق شروع شد
روزمره گی تمام شد
من دیگر من نبودم
رفتم تا ته تمنا
ماندم در غایت تقاضا
صبح ها منتظر چیزی بودم
شب ها فکرم می لغزید
گشتم و گشتم و گشتم
چیزی پیدا نکردم
من عاقل نبودم
هنوز هم ذهنم تب دارد
ساعت من کوک نبود
ضربان قلبم تند می شد
روزی که رفتی
من چون بلوری شکستم
28دی96
یادداشت...برچسب : نویسنده : 294892ms بازدید : 83