باور نکن بهتان لب هایم
این شوکران خنده غمناک است
این روزهایی که من آرامم
شیرینیش از زهروتریاک است
دنیای دل تاریک و مهجور است
غم در وجودم دیو سفاک است
سوسوی شمعی نیست در شب ها
شب های من از روشنی پاک است
فریاد من در چاه نومیدی
پاسخ ندارد بلکه پژواک است
درد من تنها نباشد این
بس سینه ها از عشق اوچاک است
افتاده ام از پاو سر از غم
این غم چرا بی باک و چالاک است
از دست این دنیای بی رحمی
بس سروها افتاده بر خاک است
7دی97
یادداشت...برچسب : نویسنده : 294892ms بازدید : 102